در ادامه کاج ها دیگر نبودند ...

ساخت وبلاگ
امروز باز هم در مسیر رفتن به کتابخونه کاج های دلبندم رو دیدم ... بازم غصه خوردم ...

بازم اگه کلاه داشتم از سر برمیداشتم ...با خودم گفتم تو راه برگشت ازشون عکس میگیرم ...

تو راه برگشت بودم اونجا چند تایی باغبون بودن داشتن فضا رو از علف ها  و گیاهای اضافی و اینا پاکسازی میکردن خلاصه فضا رو خلوت میکردن دیدم عه هنوزم کاج هام هستن ازشون عکس گرفتم ولی چون دیگه بریده شده بودن خیلی خوب نشد ولی بالاخره گرفتم ...

اومدم بیام طرف خونه یکی از اون باغبون مهربونا بهم گفت عکستو گرفتی گفتم بله گفت دیدی چطور سوزوندنشون و یه غمی هم تو چشاش بود منم دقیقا با همون غم گفتم بله و زل زدم به درخت سپر انداختم...  ازش پرسیدم چرا گفت والا این آدمای خیابونی بیکار که آزار داشتن ... گفتم خب چرا بریدنشون گفت خب سوخته بودن با ناراحتی بیشتر گفتم ولی هنوز زنده بودن گفت آره ولی دیگه فایده نداشتن...

بهش خدا قوتی گفتم و راهم رو ادامه, دادم و پیش خودم فکر کردم چرا واقعا باید درخت به این بی آزاری رو بسوزونیم هوم چرا واقعا ؟؟؟؟

+پ.ن1=البته شما نبودید استوار بودنشو ببینید برا همین شاید درکم نکنین ...به خاطر همین شاید عکس اصلا خوب به نظر نرسه...

+پ.ن2=امروز کتابخونه شلوغ بود و از یاسم نتونستم عکس بگیرم ....

راهی تا بهار نمانده......
ما را در سایت راهی تا بهار نمانده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shafagh100 بازدید : 137 تاريخ : سه شنبه 27 آذر 1397 ساعت: 22:44