ابن بار با سهراب دلخوشی ها کم نیست (آدم های فرشته و دیگر هیچ :))

ساخت وبلاگ

بعضی آدم ها خیلی به موقعن ..میدونی یعنی یه جورایی خدا تنظیمشون کرده که دقیقا وقتی به چیز خاصی نیاز داری عین یه فرشته از راه برسن... یعنی همون لحظه ای که توی کوره راه زندگیت گیر کردی و از خدا کمک میخوای و کسی غیر خدا نیست که بشنوه صداتو... دقیقا لحظه ای که غرقی تو تاریکی و امید نداری آره همون لحظه ی اوج خستگی وقتی اون قدر بی انگیزه ای که قدرت ادامه دادن رو نداری و شاید حتی یه جمله ی کوچیکه (تو به اندازه کافی خوب هستی) به همین سادگی امیدوارت کنه به ادامه به موندن به رفتن به نترسیدن به جا نزدن ... وقتی غم های عالم ریخته تو دلتا اشکت داره در میاد ولی نمیخوای گریه کنی و یهو با لبخند واقعی خانوم یا آقای صندلی روبروییت توی اتوبوس همشون دود میشن میرن تو هوا و تلنگری بهت میزنن که هی غصه چرا ؟؟؟همون لحظه رو میگم...

شایدم اون لحظه ای که پُری ولی گردوی توی گلوت نمیشکنه و منتظری ، منتظرِ یه صدا یه اهنگ یه حرف و همون صدا یا حرف یا اهنگ غیر منتظره ای که پلی میشه و گردوت میشکنه و آروم میشی ....

دقت کردی تو دلت با خوندن بعضیاشون یه شیرینی عجیبی سُر خورد با خودت گفتی دقیقا ...

منظورم همون لحظه هاست ... این لحظه ها رو مدیون آدم های به موقعی هستیم که گوشه کنار احوالاتمون دیدیمشون آدمای به موقع یهو یه گوشه زندگیت همونجایی که اصلا فکرشو نمیکنی حضورشون پر رنگ میشه اون قدر پر رنگ که وقتی به خودت میایی از ردشون فقط یه لبخند غلیظ به جا مونده با یه دلخوشی عمیق:)

البته دلیل نمیشه هر وقت بد بودیم و احوالاتمون نا مساعد بود منتظر بشینیم که یه آدم به وقعی از راه برسه و احوالمون و گره بزنیم به خوبیاش تا خوب شیم نه ...منظورم اینه که به موقع ها رو تو زندگیمون بشناسیم و ازشون از ته دل تشکر کنیم و سعی کنیم ما هم آدم های به موقع تو زندگی آدم های دیگه باشیم و اگه تو کنج دنیا آدمی رو دیدیم که غم هاشو از چشماش خوندیم آدم به موقعی براش بشیم تا فراموش کنه ناخوشیاشو...

راستش هیچکی تو این دنیا به موقع تر از خدا نیست ... دیدی واقعا انگار از رگ گردنم نزدیک تره یه لحظه هایی که فکرشو نمیکنی رد پاشو میینی ...اصلا به نظرم اون آدمای به موقع هم عجیـــــــــب بوی خدا رو میدن خب کی میتونه غیر خدا به دلشون انداخته باشه که چقدر تو اون لحظه ها حضورشون الزامیه ؟؟؟؟

آخ که چه لذتی داره لحظه ها بوی عطر خدا رو بگیرن ...

خسته بی حوصله غمگین و کم انگیزه تر از بقیه روز ها خودم و عقلمو و دلم نشسته بودیم رو صندلی کتابخونه زل زده به کتاب هایی که هر کدومشون یه عالمه حرف داشتن برای زدن که مثلا تلاش کنند عقل و انگیزه ی از دست رفته ی منو برگردونند و احیام کنن برای برگشت به خوندشون با همون لذت قبل ...اما دریغا ،دریغا که این من خسته تر از این حرفا بود ... هم جسمی هم فکری ... شب 4 ساعت خوابیدن عادت نشده هنوز براش ...و همچنان که داشتم با خواب آلودگی مقابله میکردم سرم سنگین شد و در این مقابله ی نابرابر خواب پیروز شد و دیگه چیزی از دنیای مادی نفهمیدم اما از اونجایی که انگار ساعت بدنم تو کتابخونه هر ده دقیقه یه بار آلارم هشیاری میده خودکار بیدار شدم و یکم از انرژی رفتم برگشت ... اما دریغا که انگیزم نبود گشتم دنبالشا اما پیداش نمیکردم ولی هر طور بود زورکی پولکی پفکی خودمو وادار کردم به ادامه دادن و جا نزدن همینکه اومدم شروع کنم دیدم یه دختر مهربون که قبلا در حد فهمیدن رشته اش که فیزیو تراپی بود همکلام شده بودم اومد طرف میزم با یه لبخند غلیط که بوی بهشت میداد یه برگه از این برگه چسبی ها چسبوند روی کتاب بررسی کنکورم که دقیقا روی بررسی زیست بود و گفت این مال تو هنوزم عطر محبت خدا گونش توی بینیمه ...روی برگه دو تا جمله بود

اولیش:

اگه بقیه توانسته اند ،من هم میتوانم !شما شگفت انگیز هستید ،هرگز در این حقیقت ذره ای شک نکنید ...

دومیش:

گفته های منفی دیگران برای شما باید کمترین اهمیت را داشته باشد و در عین حال بیش ترین انگیزه را هم بگیرید زیرا فقط شما میتوانید به آن ها ثابت کنید اشتباه میکنند !

اووووون قدری خوشحال شده بودم که میخواستم بلند بگم مــــــــــرسی و محکم بغلش کنم :)آخه الکی که نبود اون حجم حال بد یهو پر پر شد و حالم خوبه خوبه خوبـــــ شد اما خب به یه نگاه پر از ستاره بسنده کردم و مطمئنم حال خوبمو از چشمام خوند ... شاید این حجم از خوشحالی و شادی برای به موقع بودن اون آدم اون لحظه زیاد باشه درسته خب فقط به خاطر خوب شدن حالم نبود... اگه دلیل دوم رو بخواین بدونین باید بگم که من و خدا یه قراردادی باهم داریم مثل یه جور بازیه که خیلی خیلی میچسبه البته میشه گفت یه جورایی تبعیت از قوانین جذبه ... در سیستم قوانین آرزو داریم که اگه آرزویی دارید اول باید از ته دل بخواهیدش و برای رسیدن بهش خلا ایجاد کنین و چون کائنات خلا رو دوست نداره سعی داره هرچه سریع تر پُرش کنه یعنی تا شما جرات این کارو نداشته باشین موفق نمیشین بذارید با یه مثال بگم فرض کنین مردمِ یه شهر منتظرن بارون بیاد و آب بارون رو جمع آوری کنند اما تا وقتی که چاله هایی برای جمع کردن آب بارون نکنده باشن نمیتونن انتظار بارون داشته باشن ...یا اگه بخواین لباس جدید بخرین اما لباس های قدیمیتونو نگه دارید و بگید تا وقتی لباس مورد نظرم رو نگرفتم اون لباس کهنه رو دور نمی اندازم به لباس جدید مورد نظر و لذت بخشتون نمیرسین اگرم برسید قطعا انرژی زیادی براش تلف کردین ...حالا بگردین ببینین کجا دارین انرژی زیادی تلف میکنین و برعکس نتیجه هم نمیگیرید...

خلاصه منم با خدا قرار گذاشته بودم که من سعی و تلاشم رو داشته باشم عوضش خدا هم منو به برسونه به آرزوم اما برای اینکه امیدوار تر شم و انگیزه بگیرم برام یه نشونه بفرسته و خب با تموم وجودم به خدا و قدرتش ایمان داشتم و حدود دو روز بعدش خدا نشونمو برام آورد در مهربونانه ترین حالت ممکن :)

نشونه دقیقا همون جمله ی اول بود چیزی که اون لحظه بهش واقعا نیاز داشتم...

شاید از نظرتون این صحبتا باور پذیر نباشه اما جدا ، حتما و قطعا توصیه میکنم امتحانش کنین و با ایمان منتظر ننشونه های خوشگلی باشین تو زندگیتون امتحانش که ضرر نداره اما مطمئنم وقتی بهش برسید حال خوبی رو تجربه میکنین که یقینا به بقیه هم پیشنهادش میکنین ...

 باید اعتراف کنم زمانایی هست که یه ابر سیاه میاد تو دلم که نکنه همه این باور هات الکی باشه و به نتیجه نرسی اما به خودم میگم اگه کل دنیا نخوان خدا بخواد میشه و با امید زندگی کردن بهتره از امید نداشتن نهایتا آخرش به خودم میگم هرکاری از دستم بر می اومد رو انجام دادم :)

...

+پ.ن1=وقتی جمله ای که نوشته بود رو خوندم یه نیروی قوی در من به وجود اومد مخصوصا با جمله اولش که این نیرو به طرز باور نکردنی یکی از آروزهای کوتاه مدتم رو برآورده کرد ...

ماجرا این بود که من تو یه مسابقه موسیقی شرکت کرده بودم و در مرحله اول ، اول شدم رفتم مرحله ی بعدی که اگه اون رو هم اول میشدم میرفتم کشوری اما قبل از خوندن نشونه معلممون خبر داد سوم شدی تازه لوح تقدیرت هم با اسم یکی دیگه خورده خب درسته ناراحت شدم اما ته دلم باور نکردم اون نتیجه ، نتیجه من باشه ...دقیقا یکی دور روز بعد خوندن نشونه معلممون تماس گرفت گفت اشتباه شده گفت اول شدی و میری مرحله کشوری و من  به حدی ذوق زده شدم که خونه رو گذاشتم رو سرم :)

اینا رو گفتم که برسم به اینجا : همه چیز تو زندگی هامون تحت شعاع باور هامون قرار میگیره این شعار نیست من واقعا واقعا واقعا چندین و چند بار بهش رسیدم و نتیجه ی این دفعه رو هم با شما در میون گذاشتم شاید نتیجه کوچیکیه اما درس بزرگی در اون نهفتس اونم اینه که باید ،باید، باید باور کنیم باور هامون دنیامونو و نتیجه هامونو تغییر میده ...

+پ.ن2=همه عزیزایی که حضورتون توی پیام ها توی گوشه و کنار این وبلاگ حس میشه با شمام ...بله با همتونم همه ی شما آدم های به موقع و قشنگ زندگی هستید مـــــــــــرسی بابت وجود پر مِهرتون :)

+پ.ن3=میزم رو در کتابخونه از درخت یاسی که دیگه یاس نداره به میزی روبروی پنجره ای که روبروش پر از درختِ توتِ بلند قامته تغییر دادم ... درخته انگار یه آدم پر تجربس که کلی حرف داره برا گفتن ...باید یه روز قشنگ بشینم پای حرفاش...

)این مورد بعدی مرتبط به متن مرتبط نیست همینطوری نوشتم...)

+پ.ن4=تو کوچیک ترین فرمول فیزیکم جریان بازگشت به اصل وجود داره ..در نوسان خوندیم نیرو برابر حاصل ضرب منفیه شتاب در جرمه ( دامنه * مجذور سرعت زاویه ای * جرم )که چون حاصل ضرب شتاب در جرم، ضریب منفی گرفته جهت نیرو برعکس جهت شتاب میشه و بهش میگن نیرویِ بازگرداننده به نقطه تعادل :)

بخواهیم قرابت معنایی بزنیمش با ادبیات میشه:

ما ز بالاييم و بالا مي رويم

ما ز درياييم و دريا مي رويم

بخواهیم با دینی قرابت بزنیم میشه انا لله و انا الیه راجعون

چه میکنه این کنکور با ربط همه چی به همه چی :/

+پ.ن5=خواستید درباره قوانین سیستم آرزو بیشتر بخونین رجوع کنین به اینجاخیلی خفنه:)

+پ.ن6=عکسِ اول میگه به آرزوهات قول رسیدن بده...میگه آرزوهاتو دنبال کن ...(البته که آرزو های بزرگ همت بزرگ میخوان خوده عزیز اینو دریاب همتــــــــــ بزرگــــــــ (:/

اما عکس دوم آخ که چقدر دلبره این عکس ... این دقیقا تعریف من از باوری هستش که درباره تاثیرش رو همه ابعاد حرف زدم ... میشه ماهو با خودت همراه کنی اگه باور داشته باشی حتی اگه در برابر عظمتش خیلی کوچیک باشی...

+پ.ن7= آرزوم براتون آدم های به موقع که بوی خوب بهشت بدن :)

نوشته شده در سه شنبه یکم خرداد ۱۳۹۷ساعت 0:0 توسط خانوم شین | |

راهی تا بهار نمانده......
ما را در سایت راهی تا بهار نمانده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shafagh100 بازدید : 128 تاريخ : شنبه 23 تير 1397 ساعت: 12:04