وی در مقام عذر خواهی و توضیحات فراوان این گونه می نویسد :...

ساخت وبلاگ
ســــــــــــــــلــــــــــــــــام :)

یه سلام به زیادی همه این مدتی که نبودم ننوشتم

یه ســـــــــــــــــلـــــــــــــــام به بزرگی عمق دلتنگیم براتون

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــام ...

چقدر وقتی بعد این همه مدت اومدم این همه انرژی خوب و مثبت رو ازتون دیدم خوشحال شدم:)

چنین خوب چرایید ؟؟؟مرسی از همتون حقیقتا که دلم به شدت برای اینجا شما و نوشتن تنگ شده بود اما خب واقعا نتونستم ...

ازتون معذرت خواهی, میکنم بابت این مدتی که این همه بی خبر بودین قبول دارم این شکلی مدتی نبودن بی توضیح واقعا کار پسندیده ای نیست اما قول میدم تکرارش نکنم :(

درسته تو فضای مجازی غیر وبلاگ بودم اما عمر نوشته هام (غیر از یک نوشته ی تبریک به دوستم)شاید به نیم صفحه واقعی هم نرسید ...

نخواستم وقتی این قدر عمر نوشته هام کوتاه و کم کیفیته بیام و بنویسم اصلا انگار یه مانعی وجود داشت برای اومدنم با اینکه دلم تنگ شده بود اما نمیتونستم :(

درسته اومدم و گفتم تصمیم گرفتم حتی شده زورکی این قلمه خشک رو راه بندازم اما نشد که نشد که نشد ...

اگه بخوام یه عنوان دیگه برای این پست انتخاب کنم باید بگم :

تابستان خود را چ گونه, گذراندم ؟

و اگر بخوام تنها در یک کلمه بگم:

باید بگم به صورت کامـــــــــــــلا معلق ...

داستان از اونجایی شروع شد که ما دقیقا تصمیم گرفتیم بعد از امتحان غول وار کنکور یه سفر بریم برا استراحت البته یه سفر شلوغ و پر برنامه که از قضا یکی از عزیزام مریض میشن علتش سنگ کلیه و حتی وقتی هم برمیگردیم اذیت بودن تا اینکه یک هفته بستری شدن و حتی عمل!!!

یعنی قرار بود مسافرت دلیلی باشه برای استراحت اما درگیری ذهنی بیشتری پیش اومد تا برگشتن از بیمارستان ،یکی دو هفته بعدش برای اون مسابقه بود که چندین پست قبل گفتم :اول باور نکردم سوم شدم بعد گفتن اول شدی و قراره به کشوری راه پیدا کنی ؛تماس گرفتن و گفتن باید با فلان مدارک بیای اداره و مسابقات حدود 4،5 روز تهران برگزار میشه خلاصه ما تا اومدیم باز از درگیری مریضی رهایی پیدا کنیم درگیر موضوع دیگری شدیم حالا تصور کنین منی که کلا دو ماه قبل کنکور دست به سازم نزده بودم شروع کردم به تمرینات سخت تا روز اعزام و خداییش اونجا خوش گذشت ولی خب چون نتایج رو روز آخر اعلام میکردن کمی استرس برای نتابج بود اما فکر کنم اونجا سعی کردم کمی به آرامش ذهنی نزدیک بشم در واقع در لحظه زندگی کنم ... خلاصه روز آخر شد و خدا رو شکر شدم دوم کشوری :)

برگشتیم حالا درگیری ذهنی بعدی چی بود ؟دقیقا نتایج کنکور و البته رانندگی هم بهش اضافه کردم

از اونجایی که طبق نتایج مطمن بودم پرستاری دولتی میارم رفتم رانندگی ثبت نام کنم که تا قبل دانشگاه به یه جایی برسونمش اما از قضا وقتی نتایج اومد پریشانی شد بر سر پریشانیمان ...

شده بود اتاق عمل که جزو انتخابای آخر بود و چون مطمئن بودم انتخاب های بالاییش که پرستاریه رو قبول میشم محض سوپاپ اطمینانی زده بودمش اما وقتی نتایج اومد و دیدمش کلا پنچر گردیدم :(

اول که تا دو سه روز غصه و گریه بعدشم به حدی رسیدم که رفتم لغت و تاریخ ادبیات و آیه های دینی و اینا رو آوردم که تا مهر شروع کنم عمومی استارت بزنم و از مهر دوباره جدی کنم شروع به خوندن :(

خیلی حس بد و خفقان آوری بود برای منی که حتی یک سلول از بدنم نمیخواست برای سال بعد بمونم و انگاری شده بود حالت موندن اجباری :(

از طرفی خب خیلیا می گفتن بذار نتایج آزاد بیاد شاید همونی شد که میخواستی اما حقیقتش سایت انتخاب رشته آزاد شب قبل از تهران رفتنم باز شده بود و اصلا نمیخواستم انتخاب رشته آزاد کنم این قدر به دولتی مطمن بودمO_o اما مامانم گفت حالا محض اطمینان انجام بده و من از 100 تا انتخاب آزادم حتی 20 تاشو هم پر نکردم ولی وقتی نتایج دولتی رو دیدم گفتم کاش حداقل آزاد رو دقیق تر انتخاب رشته میکردم و کلی حسرت میخوردم، اخه زمانی که انتخاب رشته آزاد برا من طول کشید حدود 5 تا 10 دقیقه بود و واقعا الکی و رندم انتخاب کرده بودم :/

حالت پریشانی من تا زمانی طول کشید که نتایج آزاد اومد و دیدم پرستاری آزاد استان خودمون قبول شدم ...

خلاصه اینجای ماجرا که رسید وقتی دیدم رشته همونیه که میخواستم البته خب با کلی فرق از نظر دانشگاه به آرامش نسبی رسیدم و از معلق بودنم کاست ...

بعد از یه عالمه سال درس خوندن و یک سال کنکوری و بودن و یه تابستون معلق ترمکی شدیم :)

راستش امسال واقعا نمیدونم چرا اینطوری شد کسی که مطمئن بودم پزشکی اصفهان میاره و تو کتابخونه با هم بودیم و سال چندمش بود ،هوشبری دولتی و پرستاری آزاد قبول شد و از همه اطرافیان کسانی که میشناختم یا هوشبری قبول شدن یا پرستاری در صورتی که واقعا رتبه ها و درصدا طبق سال های قبل میخواستی حساب کنی خیلی بهتر از این حرفا میشد ....

البته خیلی ها هم به من گفتن دولتی خوب انتخاب رشته نکردی... نمیدونم اما حالا نتیجه هرچی شده حس میکنم حکمتی داشته لا اقل میشه گفت استان خودمونه و از دردسر خوابگاهی بودن نجات یافتم :)

خلاصه این بود ماجرای تابستان معلق من ....

+پ.ن1=قبول دارم پست خسته کننده ای شد اما باید توضیح میدادم :)

+پ.ن2=بازم ازتون بابت این همه بی خبری و سر نزدن معذرت میخوام تمام سعیم بر اینه که تکرار نشه :)

+پ.ن3=مراقب دل های مهربونتون باشین :)

 

راهی تا بهار نمانده......
ما را در سایت راهی تا بهار نمانده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shafagh100 بازدید : 125 تاريخ : سه شنبه 27 آذر 1397 ساعت: 22:44