احوالات پیچیده ...

ساخت وبلاگ
سلام ...

اول معذرت بابت دیر آمدن ها بابت نیامدن ها بابت ننوشتن ها ...

اما این روزها خودم را گم کرده ام که پیدا نمیشوم...

خاطر مبارکتان هست که قبل از کنکور گفته بودم پر حرفم پر از نوشتن اما وقت کم است و باید خودم و حرف هایم را سانسور کنم تا مبادا عقب بمانم ...

حالا تمام اوضاعم برعکس شده وقت نوشتنم بسیار میل نوشتنم بسیار اما چه فایده که حرفی برای گفتن ندارم ...

اصلا انگار منه من را جایی در بین زمان جا گذاشتم ...

اصلا انگار خوده احوال نگارم را جا گذاشتم و مثل درختی در انتهای کویر خشک شده و دست به
آسمان نشسته ام به انتظار باران ...

دلم میخواست بیایم بنویسم بخوانمتان اما هیچکس کاغذ سفید را قاب نمیگیرد باید حرفی برای گفتن داشت ...

اتفاقات فراوانی افتاده اما نتوانستم قلمِ عقل خسته را روان کنم و بنویسم تا سبک کنم ...

حس میکنم این تنبیه نگه داشتن حرف هایم قبل کنکور است و چه تنبیه بدی ...

بخواهی بنویسی پر باشی ندانی چه بنویسی تا بخواهی همان اندک را مرتب کنی واژه ها فرار کنند حقیقتا که شرایط فلاکت باری است ...

اما امروز به خودم گفتم تا کی ؟؟اگر خودت به داد دلت نرسی پس چه کسی ؟؟

اگر امروز نه پس چه روزی ؟؟

و تصمیم گرفتم حتی شده زورکی دست احوالات, خوب رفته ام را بگیرم برشان گردانم و سنجاقشان کنم از آن سنجاق قفلی هایی که باز نشوند همان هایی که از فرط گذر زمان زنگ بزنند پوسیده بشوند اما باز نشوند گم نشوند و بمانند همیشگی شوند ...

و تصمیم بر این شد فعلا دل نوشت هایی که قبلا نوشته و ثبت نشده را به این احوال نویس ها بیاورم تا منه قبلی با منه امروزم آشتی کند ...

 

راهی تا بهار نمانده......
ما را در سایت راهی تا بهار نمانده... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shafagh100 بازدید : 99 تاريخ : سه شنبه 27 آذر 1397 ساعت: 22:44